u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
چهارشنبه 86/10/19 ساعت 11:45 عصر i تقدیم به تمامی عشاق مخصوصا اونایی که عشقشون دو طرفه است
نوشته شده توسط: امیر ******* ************ ********************************* ************ ******* چهارشنبه 86/10/19 ساعت 11:27 عصر یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود مثل همیشه همه کارهای خودشون رو انجام می دادن البته به قول مریمم بجز آدم الافی مثل من که هوای عشق و عاشقی زده بود به کلم . منم مثل همه داشتم زندگی می کردم و روزای زندگی ام رو می گذروندم . نه هدفی نه انگیزه ای و نه عشقی . یه روز که یکی از بهترین روزای زندگی من بود رفتم تا از مغازه دوستم که لوازم آرایش فروشی داشت یه کف ریش بخرم . آخه بنده خدا تازه داماد شده بود و فکر کردم که بهتره برم مغازه اون بخرم تا از سوپری سر کوچه ! راه افتادم و رفتم ، بدون اینکه حتی ذره ای به اتفاقات مهمی که تا چند دقیقه دیگه قرار بود برای من بیفته فکر کنم . اون روز ساعت 9 شب سال تحویل بود و منم چون تمامی فامیلهای دور و نزدیک بعد از چند سال اومده بودن خونه ما فرصت بیرون رفتن رو بدست نیاورده بودم تا ساعت 10 صبح . لباسام رو پوشیدم و اومدم بیرون . وارد مغازه دوستم شدم . توی پاساژی تو مرکز شهر بود . سلام و احوال پرسی کـردم و چیزایـی رو که می خواستم ازش گرفتم و چون عجله داشتم می خواستم خداحافظی کنم و سریع بیام از مغازه بیرون و برم . یه دفعه نگام افتاد به مغازه روبرویی که ویترینش رو با روزنامه پوشونده بودن تا کسی داخل رو نبینه . حس کنجکاوی داشت می کشتم . برگشتم پیش دوستم و ماجرا رو ازش پرسیدم . گفت تازه اومدن و قبلا مغازه شون توی کوچه کنار پاساژ بوده . این رو که شنیدم خیلی تعجب کردم و هی از خودم می پرسیدم کی توی اون مغازه هست ؟ و چرا تا به حال من اونا رو ندیده بودم . آخه من رفت و آمدم اون اطراف زیاد بود . بگذریم ..... از اونجایی که همه ویترین و در مغازه رو با روزنامه پوشونده بودن و نمی شد دید که توی مغازه چه کسی یا کسانی هستند . ناامید شدم و از دوستم خداحافظی کردم غافل از اینکه تا چند ثانیه دیگه چه اتفاقی برای من می افته . از مغازه که اومدم بیرون ناغافل نگام روی یه روزنامه مونده بود که یه دفعه گوشه روزنامه افتاد و من ...... می تونم هزاران جمله درباره اون لحظه بنویسم . می تونم ثانیه به ثانیه اش رو شرح بدم . القصه من مریمم رو دیدم . گل در مقابل لطافتش ، ظرافتش و زیباییش رنگ از صورتش می پرید چه برسه به من که جلوی اون غیر از خار کم ارزشی چیزی نیستم . نمی تونستم تکون بخورم . وایستاده بودم و داشتم داخل مغازه رو نگاه می کردم . به موجودی خیره شده بودم که زیباترین چیزی بود که تا بحال دیده بودمش و می شد توصیفش کرد . وای خدا !!! نه حرفم رو پس می گیرم . توصیف نشدنی بود . به خدا اغراق نمی کنم ، زیبایی بی نهایتش و اون صورت معصومش همراه با صفا و سادگی تو صورتش منو بی اختیار به خودش جذب می کرد . با پوشونده شدن دوباره ویترین به وسیله یه دختر دیگه که اونم تو مغازه بود و بعدها فهمیدم خواهر مریمم هست به خودم اومدم . فهمیده بود که من دارم به مریم نگاه می کنم . برق منو گرفته بود ، نمی تونستم حرکت کنم . سعی کردم ، راه افتادم . تو راه دائم صورتش جلوی چشمام بود . داشتم می رفتم غافل از اینکـه خودم رو اونجا جا گذاشتـم دور و دور تر می شدم و با هر قدم که دور تر می شدم بی تاب تر می شدم . هنوز حتی اون منو نمی شناخت حتی مطمئن نبودم تا بحال منو دیده باشه ولی نسبت به اون احساس مسئولیت می کردم . شیرین بود برام . یه احساس جدید ، یه مسئولیت جدید . اون لحظات قشنگ گذشت و روز 29 اسفند هم تموم شد و من 13 روز آینده رو دائم تو فکر دختری بودم که از شکاف روزنامه دیده بودمش و بعدها فهمیدم اسمش مریم . *** مریم من ، گل من *** نوشته شده توسط: امیر ******* ************ ********************************* ************ ******* چهارشنبه 86/10/19 ساعت 10:40 عصر
نوشته شده توسط: امیر ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ تقدیم به تمامی عشاق مخصوصا اونایی که عشقشون دو طرفه است ********************************* |
||||